جدول جو
جدول جو

معنی دور گذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

دور گذاشتن
(تَ بَرْ ری نُ / نِ / نَ دَ)
در جای دور قرار دادن. دور کردن. دور نمودن. به جای دور بردن. به فاصله بسیار قرار دادن:
بفرمود پس تاش برداشتند
از آن بوم و بر دور بگذاشتند.
؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو گذاشتن
تصویر فرو گذاشتن
پایین گذاشتن، پایین انداختن، پایین آوردن
مهمل گذاشتن، اهمال کردن، کوتاهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار گذاشتن
تصویر کار گذاشتن
چیزی را در جایی نصب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو گذاشتن
تصویر گرو گذاشتن
چیزی را به عنوان گرو نزد کسی گذاشتن، گرو گذاردن، گرو نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور داشتن
تصویر دور داشتن
دور نگه داشتن، دور کردن، برحذر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(پُ زَ دَ)
دام گستردن. دام پهن کردن. دام نهادن. تله نهادن
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ / ءِ شُدَ)
دور گردیدن. دور شدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دور شدن و دور گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
دم کردن. گذاشتن چای و پلو و چلو و جز آن را بر آتش ملایم تا به حد لازم پزد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دم کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
روانه کردن و به فاصله نگاه داشتن. (ناظم الاطباء) ، راندن. به فاصله گرفتن داشتن. از خود دور ساختن. فاصله ایجاد کردن. برکنار داشتن:
دل خویش گر دور داری ز کین
مهان و کهانت کنند آفرین.
فردوسی.
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار.
فردوسی.
چهارم که دل دور داری ز غم
ز ناآمده بد نباشی دژم.
فردوسی.
که دانا نیازد بتندی به گنج
تن خویش را دور دارد ز رنج.
فردوسی.
به پاکان کز آلایشم دور دار
وگر زلتی رفت معذور دار.
سعدی (بوستان).
فرومایه را دور دار از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت.
سعدی (بوستان).
تنزیه، دور داشتن خود را از زشتی و بدی. مجافاه. تستر. تجنیب، دور داشتن کسی را از چیزی. مکاتله، دور داشتن خدای کسی را از نیکی. (منتهی الارب). حاش لله، دور دارد خدای. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ دَ)
چیزی را در گرو نهادن. گرو سپردن. رهن دادن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
قرار دادن دست. نهادن دست: مسح، دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن.
- دست گذاشتن بر، مسلط شدن بر. تحت فرمان و اختیار خود گرفتن.
- دست گذاشتن به، درتداول، آغاز کردن به چیزی: دست گذاشت به گریه.
- دست به دلم مگذار، در تداول، با یادآوری خاطرات رنج آور مرا اذیت مکن. مپرس که بسیار غمگینم. که بسیار دردها دارم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ تَ)
عفو کردنی. قابل عفو و بخشایش. قابل اغماض.
- نادرگذاشتنی، غیر قابل عفو. غیر قابل اغماض. اغماض ناپذیر. بخشایش ناپذیر: در حلم و ترحم به منزلتی بود چنانکه یک سال به غزنین آمد از خراسان تقصیرها پیدا آمد و گناهان نادرگذاشتنی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 131 و چ ادیب ص 126)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
وقت گذرانیدن. گذراندن روز
لغت نامه دهخدا
(رَ بُ دَ)
کم گذاشتن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). رجوع به کسر و کسر کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ)
نصب کردن چنانکه دری را در درگاه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اثر داغ پدید آوردن بر. داغ کردن:
کوش تا دل بتماشای جهان نگذاری
داغ افسوس بر آئینۀ جان نگذاری.
صائب.
روزی که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت
از شرم لاله پای بکوه و کمر گذاشت.
صائب
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ تَ)
دور شدن. دوری کردن. با بی اعتنایی و عدم توجه از آن گذشتن. بدان توجه و اعتنا نکردن. (از یادداشت مؤلف). سرپیچی کردن. روی گردان شدن: و هرچند سلطان در این باب فرمانی نداده است از شرط و رسم دور نتوان گذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372)
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
درگذاردن. گذشتن. عفو کردن. بخشودن. بخشایش. درگذشتن. صفح. تجاوز. آمرزش. اسجاح. (منتهی الارب) :
از ایشان گنه پهلوان درگذاشت
سپه را ز تاراج و خون بازداشت.
اسدی.
اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفتی در باید گذاشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). بسیار زلت به افراط درگذاشته است. (تاریخ بیهقی). گفت فتوت درگذاشتن بود از برادران. (تذکرهالاولیاء عطار).
نشاید ز دشمن خطا درگذاشت.
(گلستان سعدی).
تجازو، تکفیر، درگذاشتن گناه ازگناهکار. عفو، جرم از کسی درگذاشتن. (دهار). و رجوع به درگذاردن شود، یله کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رها کردن. سر دادن:
فرود آمد و اسب را درگذاشت
بخفت و همی دل پر اندیشه داشت.
فردوسی.
، قرار دادن: تشبیک، انگشتان بهم درگذاشتن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ گِ رِ تَ)
مهمل گذاشتن. (یادداشت مؤلف) :
مر آن کرم را خوار نگذاشتند
بخوردنش نیکو همی داشتند.
فردوسی.
نه نیکو بود بددلی شاه را
نه بگذاشتن خوار بدخواه را.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بار گذاشتن دیگ و جز آن، بر روی اجاق یا سه پایه که زیرآن آتش است نهادن پختن را: آبگوشت را بار گذاشتی ؟
لغت نامه دهخدا
چیزی را بعنوان گرو نزد کسی گذاشتن گرو نهادن، یا ریش به گرو گذاشتن، واسطه اجرای عملی شدن با خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گذاشتن
تصویر کار گذاشتن
نصب کردن (مثلا دری را در چهار چوبه خود)
فرهنگ لغت هوشیار
مضایقه کردن کوتاهی کردن، مهمل گذاشتن اهمال کردن، ضایع کردن، صرف نظر کردن گذشت کردن، ترک کردن، رخصت دادن اجازه دادن، آزاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گذاشته
تصویر در گذاشته
عفو کرده بخشوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گذاشتن
تصویر در گذاشتن
عفوکردن بخشودن در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
زندگانی بسر کردن عمر سپری کردن، عمر گذراندن (گذرانیدن)، صرف عمر کردن زندگانی بسر بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر گذاشتن
تصویر اثر گذاشتن
نشانه نهادن علامت گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گذشتن
تصویر در گذشتن
عبور کردن، دست برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور داشتن
تصویر دور داشتن
راندن، از خود دور ساختن، بر کنار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگذاشتن
تصویر درگذاشتن
((دَ. گُ تَ))
بخشیدن، عفو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثر گذاشتن
تصویر اثر گذاشتن
هناییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
رو کردن، رفتن، روانه شدن، عازم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد